......مـــــاه بــــی همتــــا

.......مــاهِ مـن ، نـماز آیات میخـونـم وقتـی گـرفتـه ای

......مـــــاه بــــی همتــــا

.......مــاهِ مـن ، نـماز آیات میخـونـم وقتـی گـرفتـه ای

......مـــــاه بــــی همتــــا

ی سری از آدما رو حاضری
همه جوره کنار خودت داشته باشی ...
به عنوان هر چیزی که میشه و امکان داره ...
عشق ، دوست ، رفیق ...
مهم ، بودنشونه
اینکه مطمئن باشیم که هستن ،
چه دور چه نزدیک ...
حتی اگه غریبه ترین آشنا بشن !
حتی اگه دیدنشون سالی ی بار ، اونم تو کافه با دوستای مشترک باشه ...
بازم به همین قانع هستیم ...
بعضی از آدما اینقدر خوب هستن و حس خوب دارن ، که بودنشون دلگرممون میکنه ...
جوری که حاضریم به خاطرِ بودنشون ،
از خودمون و غرورمون بگذریم
و خودمون رو
پشت خنده های مصنوعی قایم کنیم ...
تا نفهمن نبودنشون چی به روزمون آورده ...
ما برای داشتن و بودنِ ی سری از آدما تو زندگیمون ، از خودمون و احساسِمون گذشتیم ...

آخرین نظرات
نویسندگان

ضمن تشکر از بانی این امر .. که اگر چه امسال نشد بریم پابوس اربابمون ولی خب یاداوری خاطرات.. هر چند کمرنگ.. اما باز جلوه ای از شکوه این روز رو ب تصویر میکشه...😊

در وصف عنوان یاد اون کلیپ میفتم که هر سال ورژن جدیدی داشت از حمامش خوب بود! نوشابا دادن! پورتاقال دادن...😂

- ولی خاطراتم از کربلاست..
پارسال قبل از اربعین با هم دسته جمعی رفته بودیم مرگ بر امریکا! یعنی میگم زیارت...😃

اتفاقا جالبه که پیارسالم نیمه شعبان توفیقش نصیبمون شدو بازم دسته جمعی  شرفیاب شدیم زیارت ارباب شهدا...

میخوام جست و گریز دو تا خاطره از پارسال ی دو تا از پیارسال بگم....🙄

طوری که آخرش کاپ بهترین خاطره رو بالا سر ببرم و با افتخار تقدیم عشقم کنم..مریم 😃 خودشیفته کی بودم من ‌😅

یادمه سال اول اولین بارم بود که تجربشو داشتم و با اتوبوس میرفتم مسافرت و کاملا متفاوت اونم با مسافت طولانی...یعنی عشق بودا..از طرفی نصف بیشتر اتوبوس رو ما و فامیلای درجه یک تشکیل میدادیم...دیگه یوقت معنوی میشدیم زیارت عاشورا و دعا و نیایش.. ی دوره هم میشد هر کی با بغلی و اونوری و پشتی و جلویی شور میذاشتیم و گپ و گفت داشتیم...
جاتون خالی.😃

 

-----------------------------------------


یادمه سامرا رفتیم اونجا مثل بقیه جاها نبود! یعنی ی حال و هوای خاصی داشت...

ترس داشت ولی آرامشش اونقدر خاص بود که هنوزم با تموم وجود دلم میخواد اونجا بودن رو دوباره و سه باره تجربه کنم..

درسته دور حرم و تا ی محدوده ای که مثلا در ورودی هتل بود! بلوک های بلند کشیده بودن و منطقه کاملا حفاظت شده بود ولی جای ترکش رو دیوارا و شهر خالی از جمعیت خودجوش لرزه ب تن ادم مینداخت..بوی داعش و جنگ میداد..😝😓😷🤕

آقا منم که بی جنبه !! همیشه اینجور مواقعم ضعف میکنم!! حالا حساب کنید بجز ی بخشی از وسیله های ضروری و مایحتاج بقیه تو اتوبوس و اونم راننده رفته بود که دو روز بعد بیاد دنبالمون که بریم کاظمین...😧

سامرا واقعا خاص بود چون رفت و آمدهام محدود بود...ی عده خودشون مسئول پخت و پز و چای دادن و اینجور کارا بودن..
یادمه مامانمینا رفته بودن واسه زیارت.. منو زنداییم که اونم تو ضعف دسته کمی از من نداشت! میرفتیم غذا بگیریم از قضا پرسون پرسون رفتیم جلو تا رسیدیم ب محل مورد نظر دیدیم اووووووف چه جمعیتی...غلغله بود.. صف غذا...😧😫

یعنی من ب شخصه گفتم غذا رو بگیرم از جمعیت درنیومده ظرف خالیشم دستم نمیمونه!! 😟

زندایی هم یکم قوی هیکل ولی خب در مقایسه با خانومای عرب اونم واسه خودش بسیار ریز نقش بود 😯
خلاصه راه رفته و برگشتیم و قید غذا رو زد معده وامونده و گرسنه سر ب بالین گذاشتم و تو دلم گفتم کاش حداقل در چمدون رو باز میکردم و یکم اجیل و تنقلات برمیداشتم واسه روز مبادایی که ب چشم میدیدم!😫

حس سومالی زده ها رو داشتم!! تا این حــدا....🤕
با همین فکر خوابم برد که دیدم مامانم بالا سرم نشسته با دو ظرف غذا و میگه پاشو سحره...یعنی شام ما موند تا الی مطلع فجر😅
ولی نگم براتون همون غذا هفت خان رستم بود واسه دل داغ دیده من و دلتون نخواد واقعا لذیذ بود و دلچسب 😋
روز بعد باز دوباره موعد رسید و گرسنگی ب مرز هشدار...با دلگرمی که از طرف مامانم و بقیه که میگفتن جلوتر نرده داره و غذا رو میگیری از کوچه بغلی میای بیرون 😨 کمر همت بستم و رفتم موج خروشان جمعیت ؛ شنا.😄
آشپزاشون عرب بودن ولی برانداز کردم از انصاف خارج نشیم نظم و نظافت همه رعایت شده بود و دستکش یکبار مصرف پوشیده بودن و سرویس میدادن...

از اونجایی که کاملا غلط اندازم و اشتهام ضربدر ضعف تو غربت و اونی که اونا میکشیدن تو یکبار مصرف اونی نبود که دل واموندمو راضی کنه😢خالم جانفشانی کرد و گفت اشکال نداره من غذا گرفتم میدم ب تو و دوبار صف وایمیستم واسه خودم ...😊 ما همینجور خودجوش مهربانیم... چشام قلب قلبی شد 😍 منو میگی یاداوری صف عذاب اور اون ته مونده انرژی هم ب یغما برد...
از طرفی ،طرفم عرب بود و من اونقدر تسلط نداشتم بخوام بگم طعام الکثیر فی المعده...آجم آخی 😥ترکی قاطی شد 😂 ب خالم گفتم فکرشو نکن جون خودم درستش میکنم.. بلدم بلدم😉
رفتم جلو نوبتم شد 😧😀 ب آقایی که با مشت برنج میریخت اشاره کردم مشت✊ دوتا ✌! نگاه کرد خندید دومشت..،مشتااااا !! غذا ریخت واسم ، بعد اونی که خورشت میریخت صحنه رو دید ولی باز تاکید کردم که شمام دوتا و با ی تیر دو غذا بردم و خوردم نوش جونم 😋😂
ولی پارسال اون اطراف هم قشنگ بازسازی شده بود و حرم بزرگتر....دیگه صف غذا هم عذاب اور نبود 😧 و همینجوری میرفتی برادرای زحمتکش ایرانی بودن که میگفتن بخورید و بیاشامید ولی اصراف نکنید!😊

یعنی هر کس راحت اندازه معدش میگفت غذا میکشیدن واسش 😃

 

--------------------------------------


مورد بعدی کربلا بود! ی خاله دارم شاه نداره!همو یدونستا😊
یعنی آخر نتونستم علاقه ای که این خالم ب گمشدن داشت رو درک کنم! ی لحظه سر میچرخوندی غیب میشد بعد همه بسیج میشدیم تا پیداش کنیم غافل از اینکه اون میومد و میگفت من دو دور رفتم زیارت دور سومه!! کجایید پس؟!😕

هیچی دیگه الکی الکی اسیر میشدیم...😑


---------------------------------------

 

ی موردم بگم از همون دفعه اول تو حرم حضرت ابولفضل

یادمه اون روزا بشدت کمبود خواب داشتیم یعنی طوری بود که سر جمع 4 ساعت نمیخوابیدیم در طول شبانه روز!😩

نماز جماعت مغرب و عشا بود همگی تو حیاط که البته کلا سقفی از شیشه داشت و خیلی زیبا....(قسمت بشه بریم ببینیم همه با هم اون سحن و سرا رو ان شالله)

اره میگفتم ، ردیف شدیم واسه اقامه نماز ،نماز مغرب رو خوندیم ،بقدری چشمام خسته بود که شرق و غرب میرفت واسه خودش...😩

ب دخترداییم گفتم تا این آقاهه عربی تعقیبات نماز و احادیث میگه من سر بذارم ب سجده یکم چشامو ببندم بلکه آروم شم😑

آقا رفتم سجده تو اون جمعیت و سر و صدا ،همه‍مه و صدای بلندی که از دور تا دور با باند ب گوشمون میرسید خوابیدم و عمیق ترین خواب عمرمو رفتم..!!!😴

بعد ی آن با سقلمه ای که از دو طرف ب پهلوم خورد 😖 جلدی بلند شدم دیدم الله اکبر....همه سرپان!!!😲

موقعیت زمان از دستم بدجور دررفته بود! ذهنم قفل شد چرا هیچی یادم نبود!!😣

ی ان خون ب مغزم رسید...نگاه ب دخترداییم کردم گفتم رکعت چندمین؟! چشاش گرد شد 😨 دوباره الله اکبر...تشهد !!!😐

هنوزم باورم نمیشه منی که خوش خوابم ولی ب هر صدایی بیدار میشم تو‌ این همه ازدحام و شلوغی دو رکعت خوابیدم اونم چه خوابـی...سابقه نداشت اصلا برق از سرم پرید حسابی....😮

 

--------------------------------

 

مورد بعدی حرم حضرت ابولفضل و خاطره پارسال

اینبارم با ی دسته از فامیلامون و البته طرف بابام، ی اتوبوس شدیم و رفتیم کربلا....

چون از مرز مستقیم رفتیم کربلا ی دوتا خانم مسن که از قم اومده بودن و از کاروانشون جا مونده بودن خوردن ب پستمون ! مامان منم که ضربدر هزار از خودم مهربونتر ...😍 محض رضای خدا همه حواسشو میداد ب این خانوما که تو کشور غریب گم نشن ،دیگه هر جا میرفتیم باهامون میومدن ما هم ب وجودشون عادت کردیم و حواسمون پیشون بود..

صبح رسیدیم کربلا و بعد از ظهر همگی عازم حرم شدیم..

ب حرم آقام ابولفضل که رسیدیم فضا معنوی... همه دلا خون... اشکا موج میزد تو چشمامون و از طرف همه التماس دعایی ها زیارت میکردیم..راز و نیاز ....

نمیدونم چی شد چطور شد که یکی از این خانوما گمشد!! 😑

از قضا اسمشم مریم ولی دوستش مرمر صداش میکرد!

حالا ما احساساتمون اوج میگرفت.. این خانوم اون وسط یهو بلند داد میزد مـــرمـــــر...😲

فاز و نول قاطی کردیم 😂

بعد ب ما هم میگفت بیاید همگی صداش کنیم بلکه زودتر پیدا بشه😓

خلاصه نگم براتون حال معنویمون زایل شد...دیگه هر بار که صدا میکردیم اشکمون فوران میشد و از بس سعی میکردیم خودمونو کنترل کنیم نخندیم دل درد گرفته بودیم!! آخه لامصب نمیدونید با چه سوز دل صدا میکرد ..یاد مخمل خانه مادربزرگه میفتادم!! 😝😂

بریده بریده با نفسی که از خنده بند اومده بود گفتم خاله جون چرا میگی مرمر؟! گفت چیکار کنم از بچگی لوسش کردن و اینجوری صداش کردن! بگم مریم انگار کس دیگه رو صدا میکنم 😂

خلاصه بلاخره خاله مرمر! ببخشید خاله مریم رو یافتیم 😃

این از اون روز

 

---------------------------------------

 

میدونم خیلی طولانی شد ولی باور کنید حالا ی سریاشو فاکتور گرفتم!!😳😅

مورد بعد خاطره از نجف پارسال رو هم بگم و عرضم تمام!😊

اونموقع که ما از کربلا رفتیم نجف خیلی اوضاع عراق خراب بود..شورش شده بود و تیراندازی بیخ گوشمون و هر شب با استرس اینکه آیا زنده میمونیم یا نه؟! آیا فردا رو میبینیم یا نه؟! آیا جون سالم ب کشورمون میرسونیم یا نه؟! شبو ب صبح میرسوندیم و روزاشم بدتر از شباش 🤒

خلاصه ترس بود و ترس...

اماکن مذهبی امنترین جا بود واسه ما ایرانیها ... و البته پــر بود از جمعیت...طوری که دیگه حوز وسط محوطه هم خالی از آب بود و مردم اونجا هم اسکان داشتن!

نور ب قبرش بباره ...یادمه شهید سردار سلیمانی طی ی هفته که برگشته بود ایران موقعیت افتاده بود دست عربا و خون ایرانیها رو تو شیشه میکردن،بی تربیتا 😒😟

نجف ی تعداد سوله بود که هر کدوم حداقل هزار نفر ظرفیت داشت...هر کس ی پتو مینداخت رو فرشی و اونجا میخورد، میخوابید ،چمدوناشو جمع میکرد و خلاصه میگذرونیدیم...

ی میکروفون هم بیرون سوله ها بود و مسئولی داشت تا هر آقا یا خانومی مخاطبشو اونجا میگفت براش پیج میکردن....پس چی فکر کردین کم الکیه😃

بگذریم که دیگه اونقدر شلوغ بود که بنده خدا قطعا از نفس میفتاد هر دقیقه اسم یکی رو صدا کنه 😧 پس خود شخص مخاطبشو خطاب قرار میداد!

یادمه شبی که فرداش قرار بود یا ب هزار بدبختی بیایم ایران یا اگه امنیت برقرار شد بریم کاظمین و سامرا که با برگشت سردار سلیمانی همه عربا بادشون خوابید و دوباره شهر از آشوب رخت بست و امنیت برگشت 🤕😧

اون شب البته عصر بود! مامانم و عمم و دخترعموهای بابام که بیشتر اصرار داشتن و نترس بودن 😝 همگی رفتن نزدیک حرم هم خرید کنن هم نمازشونو تو حرم بخونن ،منو دخترعمم و نوه عموم که تو ی رنج سنی بودیم ترجیح دادیم بمونیم تو سوله و جایی نریم...

شب شد ،اذان گفتن ،نماز خوندیم،مامانمینا نیومدن!! دیگه من از ترس و استرس 😦نمیدونستم چیکار کنم چه دعایی بخونم 🙏 که اینا صحیح و سلامت برگردن...😭😭

ی خصلتم دارم ناراحتیم از حدی بگذره خوابم میگیره!! 😩

نمیدونم چرا!!

همینجور درمانده و چشم ب راه البته من ب زور چوب کبریت چشام باز بود انگار 😵 موندیم که دخترعممینا گفتن بریم تو محوطه هم حال و هوامون عوض میشه هم از اونایی که از حرم برمیگردن خبر میگیریم..

هر چی اصرار کردن راضی نشدم اونقدر کلافه بودم که حس هیچکاری نداشتم...😣

اونا رفتن و ده دقیقه گذشت...باز چشای بزور بازم.😩 داشت رو ب بستگی میرفت😴 که صدای ی آقای ناشناس که منو با اسم و فامیل ب حیاط خوند سرجا میخکوبم کرد! 😐

گفتم شاید توهم زدم اشتباه شنیدم که دوباره تکرار کرد! سرکار خانوم.....لطفا تشریف بیارید حیاط!😮

با کلی حرف و بی حوصلگی چادر اینا سر کردم رفتم بیرون و مقابل چشمای حیرت زدم 😶

دیدم این دوتا یجوج و مجوج نشستن لب حوز و ب ترفند بیرون کشیدن من از سوله قاه قاه میخندن 😡😅

 

----------------------------------------

 

یچیز جالب یادم رفت بگم! 😁

اولین بار که تو کربلا میرفتم زیارت.. چشمم فقط دنبال بین حرمین .اون تصاویری که بارها از تلویزیون مجذوب زیباییش شده بودم میگشت! 

از عموم که میگفت الان روبروی حرم اباعبدالله الحسین درمیایم پرسیدم پس چطور بین الحرمین رو ندیدیم!! پس نخلای خرما و چراغای سبز و گاهی قرمزش کو؟؟؟!

وقتی از فضای بسته اومدیم بیرون دیدم درست مقابل حرم و بین الحرمینم....جاتون خالی واقعا محشری بود رویایی حضورم تو اون مکان با اون حال و هوای عجاب انگیزش ...

- این عکس پیارسال

- اینم عکس پارسال

البته این خوب گرفته نشده ولی تنها عکس قابل ارسال بود 😕 بقیه خانوادگی بودن😁

خب پایانش در وصف اربعین بگم...

ما که میرفتیم ب طرف مرز ایران مسیرمون تقریبا خلوت بود ولی  با شور عظیمی از عاشقای حسینی روبرو شدیم که پیاده عازم کربلا بودن 😊

- زیاد شد!! تموم شد 😳 اینم منبع  😁

 

 

 

 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۱۴
غریبه آشنا A

نظرات  (۱۱)

۱۵ مهر ۹۹ ، ۰۸:۳۴ میرزا مهدی

سلام ممنونم که شرکت کردی. خیلی خوب و متنوع بود. درود بر شما

پاسخ:
سلام خواهش میکنم...نظر لطفتونه مرسی 😊

ممنون از حضورتون 🌹

به به.چه سفرنامه دلچسبی بود.😊

پاسخ:
همشو خوندی؟!
یجوری نوشتم که تا اربعین هر شب ی بخشش رو بخونید که خسته نشید 😂
۱۶ مهر ۹۹ ، ۱۶:۳۶ مریم بانو

قشنگ نوشته بودی 

 

من یکی دیگه ازخاله هام رفت پارسال مریض شد تا یه ماه سرفه خشک 

 

میزد

پاسخ:
قشنگ خوندی عزیزم.😙😊

واقعا! چه بد 😟
شانس اورده اونموقع کرونا نبود وگرنه استرس اونم میگرفت 😝
ما دفعه اول رفتیم با وجودی که ماسک و اینا برده بودیم ولی هر روز ی دور بارون میبارید حسااابی....دیگه هوا اصلا آلوده نبود.. دفعه دوم مریض نشدیم ولی انصافا شبیه سومالی زده ها شده بودیم هممون 😱😅

سلام

بله.خواندم😄🍂🍁.

پاسخ:
سلام 
خدا قوت 😁

سلام 

جالب بود 👍🏻👍🏻👍🏻

پاسخ:
سلام عزیزم فداات 😍😊
حالا ی خاطره دیگه یادم افتاد!! وای نگم برات..
یبار با دخترداییم لیوانای چای رو بردیم بشوریم ، دختر دایی گفتم تو کف کن من اب میکشم..گفتم باشه! 
خانومی که تو باشی من مایع ظرفشویی زدم و چیدم دوروبر شیر آب تا دختردایی وارد عمل بشه...باد زد لیوانا یکی یکی افتادن و دیش دیش دیش...همشون شکستن!!😑
فقط 2. تاش که تو دستم بودن ب سرنوشت شوم اونا دچار نشدن!!😂
دخترداییم در کمال خونسردی فقط نگاه میکرد 😐 انگار اومده بودش سینما😂
فقط آخرش که یکی پس از دیگری شکستن و تموم شدن😑 گفت اوا شکستن!!😐
گفتم نـــه اداشو درمیارن!! 😐
ولی آفرین ب تو که جایزه اسکار بهترین تماشاچی رو از ان خودت کردی 😂
حالا برو از دسته گل اب داده برای بقیه تعریف کن...هیچی دیگه تا آخر سفر مجبور شدیم چند باری تو لیوانای یکبار مصرف بیاشامیم😃😂

صفحه گفتگو رو نو کنم حرف بزنیم 😘

اخی 😂

پاسخ:
والا دیگه ..😃

سلام

جالب بود ولی زیاد بود خسته تر شدم :)

پاسخ:
علیکم سلام...مشتاق دیدار، پارسال دوست امسال همش خسته و خواب...وقت اومدن ب وبم ندارید!!😃
میتونم درکتون کنم! انقدر خسته شدید که انگار پای پیاده رفتید تا کربلا و برگشتی😅
عوضش اجرتون با امام حسین 😊

سلام

اول نشی، قطعا تقلب شده 😁

من بین الحرمین رو نتونستم بیینم... روز اربعین خیلی شلوغ بود.... 😔

ولی از درب، باب الشهدا رفتم داخل همینش حال داد.... 

اون موقع که رفتی کربلا رو یادم... اون خاطره مزاحمت های داخل هتل نگفتی😅

پاسخ:
سلام .. ماشاالله روبراهی رفیق😃
ممنون،لطف داری..خوشحالم که تا این حد ب دل نشسته😊
اشکال نداره.. بقول خودت مهم اون حال و هواست که تجربه کردی و بی نصیب نموندی از درکش...
ان شالله بین الحرمین ببینمت😊
آره یادمه!برام بنر زدی تو وب...خیر مقدم کربلایی خرگوش😅 علیرضا داداشم با لهجه ترکی بهم میگفت کالبایی...😃چییییی🙊 عجب حافظه ای !!! باز منو غافلگیر کردی😅 دای اونی دِمه دای😅یعنی میگم دیگه اونو نگو دیگه 🙈

خدا از سر تقصیراتتون بگذره 😕 چه ها که بر سر جسم و کالبد نمیارید به اسم دین !

اون دنیا پاها وقتی یقتون رو گرفتن که چرا انقدر پیاده روی کردی بهت میگم 😟

پاسخ:
هوم!!😟بجون مادر گشتاسب من بی گناهم خاله پسر😓😅
اهـــان! یعنی اون بی دینا که مشروب میخورن و عقل هم اضافه بر سازمان!! از کف میدن و هزار بلا بر سر جسم خودشون و بقیه میارن مورد مؤاخذه قرار میگیرن دیگه ب اسم بی دین! ان شالله تعالی.خخ
همین دنیا بهم بگو 😟چون هنوز نچشیدم طعم پیاده روی اربعین رو...😃
ولی تا دلتون بخواد بازارا و بوتیکا رو متر کردیمااا واسه دنیامون 😜😅

خدا پدرتو بیامرزه

همین که اشاره کردی شیرازه مطلب بود

کسی مشروب میخوره و کسی که بازار میره و کسی که دوردور میکنه و...  همه اینها برای تفریح و هیجان و دلخوشیه

ربطی به دین نداره

پس نباید طوری وانمود کرد کسی که میره پیاده روی اربعین بخاطر دین بوده ! ادم خوبا میرن ! مومن ها میرن !!

این حرکت پیاده روی هم مثل قمه زدن و علامت کشیدن و ساز و دهل زدن توی هییتها و ... فقط افراد برای دلخوشی خودشون انجام میدن . هیچ ربطی به تدین نداره

پاسخ:
مرسی
من کجا اشاره کردم که پیاده روی واسه اربعین فقط مختص آدمای مخلص خداست؟!
من کجا وانمود کردم خوبا میرن و بدا نمیتونن!!
اصلا خوب و بد رو چی از هم تشخیص میده؟!
دلخوشی اونایی که راغب این عملن و همه اهل دین ب همین حسینی بودنشون خوشه...
وگرنه هیچکس در راه خدا تو سرما نمیره پیست اسکی یا کویر

بعدشم خیلی ها بودن که درکی از این روز نداشتن ولی ی شبه حر شدن ...خیلی ها هم بودن تو دین اول بودن ولی ی شب شمر شدن!
تو دین هیچ اجباری نیست ب قول قدیمیا باید کلاهمونو یکم بذاریم بالاتر..‌

شما اشاره نکردی

من اشاره کردم تا نتیجه گیری کنم☺ "بعضی رفتار ادمها فقط از سر هیجانات صورت میگیره و هیچ صواب و ثوابی درکار نیست"

پاسخ:
صحیح پسرخاله😊
بعضی رفتار آدمها از سر هیجان...ی سریا هم که ریا 😃 نه همش و نه رفتار همه آدما 😉

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی