......مـــــاه بــــی همتــــا

.......مــاهِ مـن ، نـماز آیات میخـونـم وقتـی گـرفتـه ای

......مـــــاه بــــی همتــــا

.......مــاهِ مـن ، نـماز آیات میخـونـم وقتـی گـرفتـه ای

......مـــــاه بــــی همتــــا

ی سری از آدما رو حاضری
همه جوره کنار خودت داشته باشی ...
به عنوان هر چیزی که میشه و امکان داره ...
عشق ، دوست ، رفیق ...
مهم ، بودنشونه
اینکه مطمئن باشیم که هستن ،
چه دور چه نزدیک ...
حتی اگه غریبه ترین آشنا بشن !
حتی اگه دیدنشون سالی ی بار ، اونم تو کافه با دوستای مشترک باشه ...
بازم به همین قانع هستیم ...
بعضی از آدما اینقدر خوب هستن و حس خوب دارن ، که بودنشون دلگرممون میکنه ...
جوری که حاضریم به خاطرِ بودنشون ،
از خودمون و غرورمون بگذریم
و خودمون رو
پشت خنده های مصنوعی قایم کنیم ...
تا نفهمن نبودنشون چی به روزمون آورده ...
ما برای داشتن و بودنِ ی سری از آدما تو زندگیمون ، از خودمون و احساسِمون گذشتیم ...

آخرین نظرات
نویسندگان

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹اسفند

امروز…

انگار کسی اومد…

و هوای دلتنگیت رو…

هی تو آسمون اتاقم پاشید …

و تو نبودی……

دقایقی تو زندگی هستن که دلت برای کسی

اونقدر تنگ میشه که میخوای اونو از رؤیاهات بیرون بکشی و تو دنیای واقعی

بغلش کنی.....

# خودم تنها دلم برات تنگه خیــــــــــــلی زیـــــاد....

غریبه آشنا A
۲۹اسفند


دختر که باشی میدونی اولین عشق زندگیت پدرته

دختر که باشی میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا 

آغوش گرم پدرته

دختر که باشی میدونی مردونه ترین دستی

که میتونی تو دستت بگیری و

دیگه از هیچ چیز نترسی

دستای گرم و مهربون پدرته

هر جای دنیا هم باشی

چه باشه چه نباشه 

قوی ترین فرشته ی نگهبان پدرته 😍


میلاد مرتضی اسدالله حیدر است جشن ولادت علی (ع) آن میر صفدر است....🌹

روز پدر رو ب تمامی پدران گذشته و حال و آینده ی سرزمینم تبریک میگم و از خدا میخوام رفتگان قرین رحمت و ماندگان همیشه شاد و سلامت باشن ، من جمله باباجون مجازی خودم که همیشه قدردان خوبیاشون بودم و هستم🌹

غریبه آشنا A
۲۵اسفند

خسته نباشی سرنوشت!!!
روزها یکی پس از دیگری به پایان می رسن…و در پی روزها،عمر من…

خسته نباشی سرنوشت….!میبینی؟!

دست تو دستای هم تمام بیراهه رو ب راه رفتیم....

شنیدم کسی میگفت:چشماتو ببند!اعتماد کن…

و من به قیمت تمام روزهای رفته،چشمامو بستم…اعتماد کردم…!

خداایا مرسی عشقمو آفریدی....دارم ی حسی تو عشق آخرینی....

صدای شریک زندگیمه که داره کنار گوشم زمزمه میکنه.... صداش قدرتی داره که روحمو نوازش میکنه....چقدر بهم آرامش میده....😍😊

دوباره ی صبح دیگه با نوازش نور خورشیدی که تازه از دل کوه بیرون اومده و از پشت پنجره بهمون سلام میکنه و با لحن دلنشین همسرم همراه شده و بهمون صبح بخیر میگه شروع شد و من قبل از اینکه بابای بچه هام بخواد خونه رو ب مقصد محل کار ترک کنه از خواب بیدار شدم واسه بدرقش....😊

درسته آقامون صبح خیلی زود میره سرکار و دوس نداره بخاطرش بدخواب شم ؛ و همیشه میگه وقتی خوابی چهرت معصومیت خاص خودشو داره که دلم نمیاد بیدارت کنم.....ولی میدونه صبحم شب نمیشه اگه روزم رو با نگاه تو چشمای قشنگ خودش شروع نکنم...

هنوز خیره شدن تو چشماش،شبیه لذت بردن از شمردن ستاره تو ی شب صحراییِ و هنوز اسمش تنها اسم تو زندگیِ منه که هیچ کسی نمیتونه چیزی در موردش بگه...

نگاه میکنم ب همون چشمایی که بار اول که بهش نگاه کردم دلم لرزید و کار دست دلم داد...!😍😊

- همیشه تو فانتزی قبل ازدواجم ی سوال مطرح بود و اون این بود که چی میشد اگه لازم نبود همسرم سرکار بره و همیشه کنارم باشه؟!🤔

بعد ب خودم قول میدادم هیچوقت براش سخت نگیرم که تو فشار نباشه تا کمتر مجبور باشم دوریشو تحمل کنم!!😟😅

اخه میدونید حتی وقتی کنارمه دلم براش تنگه....تا این حد دیوانه وار عاشقم که طاقت ی لحظه دوریشو ندارم😍😍

این ساعات از روز بار عظیمی رو شونه هام میشینه... باری بیشتر از توان شانه هام

مثل الان …که تنها نشستم!نه اتفاق بدی افتاده …نه از دستش ناراحتم …نه بیمارم … و نه …ولی از ته دل چیزی کم دارم!ببین …!!
دستات رو....حضورت رو....خودِ خودت رو کم دارم ؛نه صدات رو ، اونم تو مسافتی دور از خونه....

باز خدا رو شکر وقتی خودش نیست با نگاه کردن ب چهره ثمره های عشقمون رکسانا و رنیکا اروم میشم؛چهره ای که قبل تولدشون هر دو دعا میکردیم شبیه اون یکی باشه!

آخه میگفتیم هر کی عاشق تر باشه بچمون شبیه عشقش میشه 😅

خدا رو شاکرم درسته دخترام شبیه مامانشون شدن ولی قربونشون برم چشماشون نگاهشون درست شبیه نگاه باباشونه ..... همون چشمایی که منبع آرامش منن....😊

و هر روز هــــزار بار خدا رو شکر میکنیم که بر حسب باورمون هر دو یک اندازه عاشق همیم و آفریدگارمون با ی نظم خاصی تصویر صورت ما دو تا رو تو چهره فرشته های معصوممون طراحی کرده....😍

هنوز نازگلای مامان خوابن😊

یکم ب کارای خونه میرسم و بعد میرم تو کار تدارکات غذایی که دیشب آقامون سفارش داده با مخلفات فراوان.... 😁

گوشت بشه بچسبه ب تنش 😅

ژنتیکمون هم مثل هم دیگست!!هر چی میخوریم بد هیکل نمیشیم!😅

تا این حد در و تخته ایم😅

خـــــب حالا که غذا رو گذاشتم تا قُل بزنه و جا بیفته 😄

میخوام ب برنامه های دیگم برسم تا وقتی بابای بچه هام از سرکار برگشت خونه، دنبال کارای دیگه نباشم و وقتم رو کنار خودش و نی نی های سه سالمون بگذرونم....😍

گفتم نی نی هامون!!😁

الاناست که از خواب بیدار بشن!😊

 وسط تدارکات موقع رسیدگی ب نانازای مامانیِ....😄

 میرم سمت اتاقشون... آخ مامان فداشون بشه چه ناز کنار هم خوابیدن دوقلوهای از بدو تولد وابسته بهمدیگه ی من 😍😍

- میدونید از وقتی که یادمه اینم یکی دیگه از فانتزیام بود!!😁

دوس داشتم دخترام دوقلو باشن درست مثل مامانم😍😁

بعد که کلی قربون صدقشون میرم بیدار میشن و برام با لحن کودکانه متن ترانه ای که هر روز باباشون بارها زمزمه میکنه و ملکه ذهنشون شده رو میخونن....اودایا میسی مامانو آفلیدی....😍

بغلشون میکنم که ببرم آشپزخونه و صبحونه مقوی و خوشمزه ای که براشون آماده کردم و اروم اروم ب خوردشون بدم😍

و این کار اونقدر برام لذت بخشه که از تکرار و تماشای این لحظه ها هیچوقت سیر نمیشم....😊

بعد صبحونه یکم با دخترام بازی میکنیم و جداً چه لذتی بالاتر از این که کودک درونت بشه همبازی گلهای زندگیت و وقت بذاری براشون و با زبون خودشون باهاشون حرف بزنی و ذوق تو نگاهشون رو نظاره گر باشی و صدای قه‍قشون تموم خونه رو پر کنه....😍

حسابی راضی از بازی حالا تلویزیون رو روشن میکنم تا کمی برنامه ی کودک ببینن و با خیال راحت و رضایت قلبی از وقتی که واسه نازگلام گذاشتم، میرم تو کار باقی تدارکات....😃

ی ساعتی گذشته تقریبا!!

همه کارا رو انجام دادم خونه مرتب و منظم....

نمیدونستم دلتنگی،، دل نازکم میکنه…
انقدر که به هر بهونه ی کوچکی چونم بلرزه و چشمام خیس اشک بشه..!!
نمیدونستم دلتنگی،، ضعیفم میکنه…
انقدر که کوه استوار غرورم زیر بار ندیدنت کمر خم کنه..!!
نمیدونستم دلتنگی،، کودکم میکنه…
انقدر که تو نبودت ساعتها گوشه ای بشینم و با همه دنیا قهر کنم..!!

دلتنگــی هامو زیر بغـل زدم نشستم تو انتظارِ لحظات بودنت...
سهمِ من از نبودِ تو همـین دلتنگـی ها هستن که بی دعوت میان....
ﺧﯿﻠــــــــﯽ ﻭﻗﺘﻪ نیستی و من چشم براهم!!
ﺑﺮات ﺣــــﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ؛ﺑﺎ ﺫﻭﻕ ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗــــــﺎﯼ ﺭﻭﺯﻡ ﺑـــــﺮﺍت ﺑﮕﻢ؛تو هم ﻫﯽ ﺑهم بگی ﺍﯼ ﺟـــــــــﻮﻧﻢ!ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ نیستی ﺁﺭﻭم ﺯﻣﺰﻣﻪ کنی عزیزمی قربونت برم...

کم کم داره وقت اومدن آقامون نزدیک میشه....آهنگای آرامش بخش این لحظات مخصوص خودمون که معین:خونه آخرین پناه واسه ی خستگیام.....یا شهره:داره کم کم نفسم میگیره برگرد.... و نوش آفرین:شب و روز هر دم من تشنه ب دیدار توام....و یا لیلا فروهر:عشقم تو رو دارم چه خوبه دست تو دستات میذارم.....یا ی اهنگ دیگش که میخونه:نفسم تو شدی همه کسم می میرم اگه ب تو نرسم.... رو انتخاب میکنم و میذارم پخش بشه و میخوام یکم ب خودم برسم که...!

 رکسانای مامان میگیره مطلبو که بــــله! اومدن باباش نزدیکه.... لاک بدست میاد و میگه مامانی بلام لاک میزنی لفطن؟!😁😁

آخ مامان فدای لفطن گفتناش بشه الهی.... شیرین زبونِ من😍😍

الان که دقت میکنم رُنیکا بود! رکسانا هم در حالی که موهای همچون طلاش ریخته رو شونه هاش(از اولش موهاشونو کوتاه نکردم الان تا سرشونه هاشون میرسه!😍) گل سر ب دست میاد میدونم نیتش چیه!!😁 

طبق معمول میاد و میگه مامانی موهامونو ادوشی ببند اوجِل بشیم بابایی میاد الان...😍😁

یعنی اینقدر که اینا حساسن ب اینجور چیزا دیگه هیچ‌ شکی نمیمونه که دخترای خودِ خودِ منن🙈😅😅

لاکاشونو زدم و سه تایی موهامونو خرگوشی بستیم و لباسامونو ست کردیم منتظریم تا عقربه ساعت پایان انتظار رو نشون بده....

الاناست که بابای بچه هام برسه!😊

که میریم ب استقبال ستون اصلی کانون گرم این خونه و با انداختن کلید تو در ،درو براش باز میکنم و با دیدنش روحمون تازه میشه و اول من با نگاهم در حالی که ی لیوان آب میوه ب دست دارم واسه رفع خستگی بابای بچه هام و بعد دخترام با انداختن خودشون تو بغل باباشون بهش این اطمینان رو میدیم که قدردان زحمتهاش هستیم و چقدر دلمون براش تنگ شده....😊

لیوان رو میدم دستش و کتش رو درمیارم و آقامون با ی چشمک بهم اشاره میکنه و میگه مرسی خانومی میدونستم همون غذایی که گفتم رو واسم اماده میکنی ...😉

و منم با لبخند جوابشو میدم و دخترامونو در حالی که دارن شعر میخونن واسه باباشون بغل میکنیم و میریم واسه صرف ناهار همون غذایی که عطرش خونه رو پر کرده....😊

اودایا میسی بابا لو آفلیدی....😍😁

-

بچه ها ببخشید اگه طولانی شد امیدوارم از خوندنش خسته نشید😅

حالا مثلاً خیلی ارفاق کردم سر رشته ی افکارمو پاره کردم و خلاصه نوشتم !!!😅😅😅

غریبه آشنا A
۲۳اسفند



خدایا… دریافته ام کسی که میگوید “برایم دعا کن” از روی عادت نمیگوید..!

کم آورده است…

دخل و خرجش دیگر باهم نمیخواند…

صبرش تمام شده است…

ولی دردهایش هنوز باقی مانده است…

مهربانم…! کاش میدانستی چقدر دردناک است شنیدن جمله “برایم دعا کن” خدایا کمکش کن… هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد…


با خوندن این متن یاد دوستام افتادم و عمق مطلبو تو حرفاشون درک کردم،واقعا اشکم سرازیر شد نشد ازش بگذرم و پستش نکنم....

غریبه آشنا A
۲۲اسفند

                 بچه ها بیاید بیاید تولد داریم چه تولدی....😉

https://goo.gl/hhTFpV

فقط یه اسفند ماهی میتونه

با وجود غرورش مهربون باشه

با وجود بی طاقتیش صبور باشه

در عین عصبانیت آرامشش رو حفظ کنه

و با وجود دلتنگی و غصه لبخند بزنه!

اسفند ماهی ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯿﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻫﻢ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﯾﮑﺮﻧﮓ ﺑﺎﺷﯽ…!

فقط یه اسفندی میتونه زیر بار تمام مشکلات بخنده و بگه من عالیییم اینا که چیزی نیست 

 من اگه بخوام کوه و جابه جا می کنم ..

🌹دوست اسفند ماهی من تولدت مبارک🌹

 اسی خان چند وقته با دخترا روزا رو میشموریم تا این روز فرخنده برسه و  من به لطف بچه ها که خیـــــــــلی کمک کردن و وقت گذاشتن و پا ب پام بودن، بتونم یجوری بخش کوچیک از خوبیاتون رو جبران کنم.... حالا با زدن این پست بخاطر خوب بودن بی منتتون و لطفای بیشمارتون که بارها بهم ثابت شده ازتون تشکر میکنم ، مرسی که هستید🌹😊

صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته ها می آید انگار آمدن تو نزدیکست.....

               🌹🌹 لمس بودنت مبارک🌹🌹

امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد

و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت....

 🌹🌹فرشته آسمانی سالروز زمینی شدنت مبارک🌹🌹   

مرسی که برام دوستی هستی که همیشه می تونم روش حساب کنم …

               🌹🌹تولدت مبارک🌹🌹

 بعد نوشت:اسی خان!این آقا از همسایه های وب هستن دیدن تولدتونه خواستن بیان و ب نوبه خودشون ایفای نقش کنن😂😂😂

غریبه آشنا A
۲۲اسفند



ﺍﺯ ﮔﺮﻩﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﻠﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ،

ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻡ،

ﮔِﺮِهی ﺑﻪ ﻧﺎﻓﻢ ﺯﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ

ﮔﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻢ!

ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﻩ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺑﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ…

ﺷﺎﯾﺪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻩﻫﺎﺳﺖ!

ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺒﯿﻨﯽ ﻭ ﺻﺒﺮ، ﻫﺮ ﮔﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺭﻧﮕﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺮﻩ ﺑﻌﺪﯼ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺭﻗﻢ ﺯﺩﻩ ﺩﺍﺭﻡ…

ﺷﺎﯾﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﻩ ﻓﺮﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺒﺎﻓﻢ…

ﻓﺮﺷﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻘﺸﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻓﺘﻨﺶ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩ…

ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ

ﺷﮑﺮﮔﺰﺍﺭﻡ…



غریبه آشنا A
۲۰اسفند



مگذار کـه عشق، بـه عادت دوست داشتن تبدیل شود

مگذار کـه حتی آب دادن گل‌های باغچه

بـه عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود

عشق، عادت بـه دوست داشتن

و سخت دوست داشتن دیگری نیست

پیوسته نو کردن خواستنی‌ست کـه خود پیوسته

خواهان نو شدن اسـت و دگرگون شدن

تازگی، ذات عشق اسـت و طراوت، بافت عشق

چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت

و عشق همان‌ گونه عشق بماند؟

عشق، تن بـه فراموشی نمی‌سپارد

مگر یک‌بار برای همیشه. جام بلور تنها یک‌بار می‌شکند

میتوان شکسته‌ اش را، تکه‌هایش را نگه داشت

اما شکسته‌ های جام آن تکه‌ های تیز برنده دیگر جام نیست

احتیاط باید کرد

همـه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز

بهانه‌ ها جای حس عاشقانه را خوب میگیرند!



غریبه آشنا A